از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ،
اشک از چشمانم ریخت و از چشمان خیسم فهمیدی که عاشقت هستم
حس کن آنچه در دلم میگذرد ، دلم مثل دلهای دیگر نیست که دلی را بشکند
تو که باشی چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ،
تو که مال من باشی چرا بخواهم از تو دل بکنم
وقتی محبتهایت ، آن عشق بی پایانت به من زندگی میدهد چرا بخواهم زندگی ام را
جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ، چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟
همین که تو در قلبمی ، انگار یک دنیای عاشقانه در قلبم برپاست
عشقت در قلبم بی انتهاست
همین که تو در قلبمی بی نیازم از همه کس ،
تو را میخواهم و یک کلام فقط تو را ، همین و بس!
دلم بسته به دلت ، هیچ راهی ندارد حتی اگر مرگ بخواهد مرا جدا کند از قلبت
دیگر تمام شد ، تو در من حک شده ای، ای جان من ،تو همه چیز من شده ای!
از نگاهت خواندم که مرا میخواهی ، از آن نگاه شد که در قلب مهربانت گم شدم ،
تا خواستم خودم را پیدا کنم اسیر شدم ، تا خواستم فرار کنم ، عاشقت شدم!
از نگاهت خواندم تو همانی که من میخواهم ، آنقدر پیش خود گفتم میخواهت ،
که آخرسر تو شدی مال من ، شدی یار و عشق بی پایان من
از نگاهت خواندم ، چند سطر از شعر زندگی را ...
نگاهم کردی و خواندی آنچه چشمانم مرا دیوانه کرده است ،
و آخر فهمیدی که قلبم تو را انتخاب کرده است
چه انتخاب زیبایی بود ، از همان اول هم دلم به دنبال یکی مثل تو بود ،
و اینک پیدا کرده ام تو را ، تویی که دیگر مثل و مانندی نداری،
در قلبت جز من ، جایی برای کسی نداری!
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: